ديشب!

آگوست 23rd, 2013

ديشب نوشتم كه جلوي خانه مان جاي سوزن انداختن نبود! من احمق را بگو فكر ميكردم آنها آدم آمدن پارك!؟ نگو من توي اتاقم مشغول كامپيوترم بودم توي خونه همسايه عروسي بود و از خانه ما حتي يك نفر هم دعوت نكرده بودند!

c5-Weddings_07

صبح مادرم شاكي بود كه چرا تا ديروقت بيدار بودي و گفتم كه داتشتم وبلاگ جديد مي زدم و …

مادرم گفت ديشب جشن عروسي دختر آقا يعقوب بود!؟ من از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم پس …

بيرون آدم را ميديد يك ساعت قربون صدقه آدم ميرفت و ديشب …

خلاصه اينكه از خانه ما هيچ كس را دعوت نكرده بودند….

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | نظرات (0)

نظرات بسته شده است.